گفتمش بیا عاشقم هنوز خنده کرد و گفت: در غمت بسوز هرچه می کشم ای یاران از جفای اوست گریه های من ای یاران از برای اوست در فراق او عاشقان خسته جان شدم این ترانه را چگونه سر کنم که بی زبان شدم می شود بهار، عاشقان، جاودان از او پس دگر مپرس چرا بدون او، چُنان خزان شدم رفته پای او چون جوانی ام طی شد اینچنین زندگانیم درد من از او ای یاران اشتیاق اوست ناله های من ای یاران از برای اوست