صفتش عیان شده از نبىّ، بلغ العُلى بکماله |
به نظر اگر چه بشر بود، ز بشر نه جنس دگر بود |
دو هزار عالمش ار بود، همهاش به مدّ نظر بود |
پدرى چه او، نه پدر بود، کشف الدّجى بجماله |
پدرش امام انام دین ، پسرش امام به حقّ مبین |
خود او امام چهارمین، ملکش خدم، فلکش رهین |
به حسب متین، به نسب وزین، حسنت جمیع خصاله |
شجر کرم، ثمر ولا، پسر شهنشه کربلا |
زندار الست بربّ صلا، همه در جواب بلا بلا |
چو نکو بگفت، ز جان، صلّوا علیه و آله |
رجائى زفرهاى
| ||||||
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
بتولای تو بر هر دو جهان پازده ایم
تا به کوی تو نهادیم صنم روی نیاز
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم
در خور مستی ما رطل و خم ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
بتولای تو بر هر دو جهان پازده ایم
همه شب از طرب گریه مینا من و جام
خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
بتولای تو بر هر دو جهان پازده ایم
نشوی غافل از اندیشه شیدائی ما
گرچه زنجیر به پای دل شیدا زده ایم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
بتولای تو بر هر دو جهان پازده ایم
تا نهادیم سر اندر قدم پیر مغان
پای بر فرق جهان از سر دار آمده ایم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
بتولای تو بر هر دو جهان پازده ایم
جای دیوانه چو در شهر ندادند چو ما
من و دل چند گهی خیمه به صحرا زده ایم