آنجا که عقاب پر بریزد |
به یاد سید خلیل عالی نژاد که از آتش بود و با آتش رفت آنجا که عقاب پر بریزد یک. عشق، تشعشع فروغ رخ دلدار ازلی است که تابشش، خرمن وجود عاشق را چون پروانه ای مجذوب، به کام شعله های جانسوز خویش جذب می نماید. (۱) و هنر، معجزه عشق است. (٢) و موسیقی، یکی از عجیب ترین جلوه های هنر و شاید عظیم ترین و کهن ترین ستون های کاخ رفیع هنر. (٣) موسیقی را به انواع سازها و آوازها می توان آفرید و جان بخشید. اینکه کدام شیوه برای ادای این ندای آسمانی مطلوب تر است، بسته به نوع فرهنگ و اندیشه اقوام و ملت ها متفاوت و بی شمار است. با این همه، اغلب اقوام برای بیان حالات روحی و درونیات خود، سازی را برگزیده و آنرا بر حسب نیاز، مورد استفاده قرار داده اند. در این میان اقوامی بوده اند که سازشان با راز و نیازشان پیوندی دیرین یافته و در اوج حالات روحی اشان موسیقی، انیس و همراهشان بوده است. این مردمان، امروز نیز با همه فاصله ای که با اندیشه کهن پیدا کرده ایم، نزدیک ترین گروهها به فرهنگ روحانی گذشتگانمان به شمار می آیند. موسیقی این اقوام نیز از غنا و اعتبار بیشتر و پیچیدگی فزونتری بهره مند است. بی تردید یکی از مهمترین این گروهها، اقوام کرد مقیم کرمانشاه و اطراف آن هستند. ٢) همان قدر که اهل کرمانشاه با موسیقی اجین اند، موسیقی این قوم نیز با تنبور پیوندی دیرین دارد. تا آنجا که نوای عارفانه این ساز باستانی را ندای حق گویند. اگر چه هر قوم و ملتی را انواعی از موسیقی اعم از جدی و مصرفی مورد نیاز است و در طول تاریخ نیز در میان همه جمعیتها این دو نوع از موسیقی وجود داشته، اما اغلب اهالی این خطه، با یک نوع از موسیقی بیشتر احساس آرامش می کنند و آن، موسیقی خاص عرفانی است. اهالی این منطقه را نیز از هزار و اندی سال پیش، اغلب، سالکان سلسله اهل حق شکل داده اند. رد پای اینان را در سالهای نزدیک نیز می توان در همین خاک جست. سالهایی که هنوز بازار و مصرف گرایی در همه شهرها و روستاها رخنه نکرده بود و هنوز صحبت از معجزه موسیقی قابل طرح و بحث بود. صحبت از سالهای دهه پنجاه و شصت است. ٣) سید خلیل عالی نژاد هم در این سرزمین اعجاب انگیز و در میان شور عاشقانه اهل این خطه به دنیا آمد. او را مادرش به تحصیل ساز تنبور تشویق کرد، زمانی که دیگر دست این نوجوان از برادر هنرمندش کوتاه شده بود و پدر نیز از فراق او چندی بیش در این سرای نماند. اما استادان او کم کسانی در حوزه موسیقی محلی و به خصوص در زمینه ساز تنبور نبودند: سید امراله شاه ابراهیمی و درویش امیر حیاتی از مهمترین اساتید او به شمار می آیند. او خود تا مدت ها از جمله همنوازان گروه تنبورنوازان و اندی هم سرپرست این جمع کوچک شد. با این حال او استاد موسیقی ایرانی و نوازنده بی استاد تنبور را نیز فراموش نکرد. کیخسرو پورناظری از جمله موسیقیدانانی بود که برای همه گیر کردن این ساز گرانبها کوشید و عالی نژاد نیز از همراهان اولیه او به شمار می آمد. کمتر هنردوستی است که تکنوازی بی مانند او در موسیقی صدای سخن عشق با صدای شهرام ناظری و آهنگسازی پورناظری را فراموش کند. این اثر تا آنجا دلنشین است که عده ای مدعی شده اند اگر عالی نژاد هیچ نوای دیگری از خود به جای نمی گذاشت، همین یک کار برای بیان برتری و استادی او در تنبور نوازی کافی بود. اما عالی نژاد تنها سودای نوازندگی نداشت که او در جوانی سرپرست یک گروه موسیقی شد و پایان نامه تحصیلی اش (تنبور از دیرباز تاکنون) به عنوان تنها منبع متاخر در زمینه این ساز به شمار آمد و دو بار مقام نخست تکنوازی تنبور در جشنواره موسیقی را به خود اختصاص داد. او برای خاموش کردن عطش خود سالها به تحقیق پرداخته بود و این تشنگی به هیچ آبی فرو نمی شد. کوههای اورامان، صدای گامهای استوار او را خوب می شناخت و صحنه و گوران چهره کنجکاو او را به خوبی به یاد می آورند. او به هرکجا سرک می کشید تا نغمه ای ناآشنا را بیابد و آنرا برای تکمیل حلقه های مفقود زنجیر به هم پیوسته موسیقی کهن به کار ببرد. او حتی در غربت خودخواسته اش نیز به این کار همت می گمارد. خلیل از تبار آتش بود، او به عشق زنده بود و شاید آخرین بازمانده غریب موسیقی متفکرانه! نوعی از موسیقی که زندگی شرق نشینان را در سال هایی دور شکل می داد و همه هستی اندیشمندانه و پرراز و رمز آنان بود. خلیل سازش را با عشق کوک می کرد و آنرا به عشق به صدا وا می داشت. بنا نداریم تا به بزرگداشت مردی که دیگر نیست بکوشیم اما سخن ما از تکریم بزرگی است، نه بزرگ کردن یک مرد. بزرگی خلیل به بزرگی رازی بود که در سینه اش بود و چه کم شمارند مردان و زنانی که امروز و در این وانفسای مصرف گرایی و پوچی، رازهایی چنان را برتابند و از آن سردرآورند. سید خلیل عالی نژاد اما از جمله این نوادر بود. او در بیست و هفتم آبان ماه سال هزار و سیصد و هفتاد و نه در سوئد، محل اقامت موقتش در آتش تعصبات کور، به دیار حق شتافت. اما این تعبیر درستی از مرگ یک عاشق نیست. او در آتشی سوخت که نیاکان و یارانش آنرا در هنگامه وجد و شور و جذبه به سخره می گرفتند و به سان لعبتکی فروزان و آتشین، لیک پاک و مقدس و سحرآمیز بر زبان و دهان و تن وجان می گذاشتند و بر آن بوسه می زدند تا مگر خود را از آتش درون رها سازند. (۴) یادش گرامی شوریده (١)، (٢)، (٣): کتاب "تنبور، از دیربازتاکنون"؛ تالیف سید خلیل عالی نژاد؛ انتشارات دانش و فن؛ ١٣٧٦ (۴): مجله ماهور؛ شماره سیزده پاییز هشتاد؛ "مغنی شاهد، خنیاگر عشق و مهر و فزانگی"؛ به قلم محمدرضا درویشی دوازدهم آذرماه هشتاد و یک |